مگر من به غیر تو می شناسم ؟
مگر به منزلی جز خانه ی تو راه می برم؟
مگر دل به معشوق دیگری داده ام؟
مگر پیشانی بر خاک دیگری سائیده ام؟
مگر در هجران دیگری سوخته ام که امید به غیر تو داشته باشم ؟
مگر جز تو ؛ دیگری به تمام خوبیست ؟ و مگر نه تمامی ِ خیر به دست توست ؟
چگونه در آرزوی غیر تو باشم و آفرینش و فرمان به دست تو باشد ؟
تویی که میوه ی نعمتهای ناطلبیده از درخت فضل خویش برایم بار آورده ای؛ تو که از چشمه ی ناگفته ام آب جوشانده ای ...
چگونه حال که گرسنه و تشنه به امید مزرعه و بوستان تو آمده ام؛ تهیدستم باز میگردانی؟
چگونه ریشه ی آرزوهای مرا از زمین بخششت در میاوری؟
نویسنده: ارسلان(چهارشنبه 85/3/10 ساعت 5:52 عصر)