سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این حس من است!
  •   بزرگواری خدا
  • درختی که....

    به بزرگواریت و بخشش بی نهایتت قسم که بر من آن سان منت نهی از عطایت ؛ که چشمم روشنایی بیابد . و از امیدت ؛ که دلم اطمینان و از یقینت ؛ که مصایب دنیای فانی بر من آسان شود .

    پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر       به می ز دل ببرم هول رستاخیز

    مرا آنچنان یقینی ده که پرده های ظلمانی چشم دل پاره پاره گردد . به رحمت جاودانه‌ات ای مهربانترین مهربانان.



  • نویسنده: ارسلان(دوشنبه 85/3/15 ساعت 7:18 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   سمی ترین
  •  

    کدامین چشمه سمّی شد، که آب از آب می‌ترسد و حتی ذهن ماهیگیر، از قلاب می‌ترسد کدامین وحشت وحشی، گرفته روح دریا را که توفان از خروش و موج از گرداب می‌ترسد گرفته وسعت شب را، غباری آنچنان مبهم که چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب می‌ترسد شب است و خیمه‌شب‌بازان و رقص وحشی اشباح مژه از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب می‌ترسد



  • نویسنده: ارسلان(دوشنبه 85/3/15 ساعت 7:15 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   عشق یعنی!


  • نویسنده: ارسلان(دوشنبه 85/3/15 ساعت 7:14 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   فقط عشق
  • وادیی عشق بسی دور دراز است ولی

    طی شود جادی صد سا له به آهی گاهی

     عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هر چه بینی عکس یار عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی از فراقش سوختن عشق یعنی سر به در آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن

     
    ای زندگی من. ای گل بهار من آن زمان که غم زندگی من را از متلاشی میکند به تو می اندیشم .به عظمت دریاها قسم به آبی آسمانها قسم که دوستت دارم. ای زندگی من گل من بگزار در آسمان عشق تو برواز کنم بگزار هوای عشق تو را در تمام وجودم حس کنم زندگی زیباست اما با تو در کنار تو به فکر تو زندگی من امکان بذیر است نگزار عشقم این چنین خاموش شود که حتی یادگاری از آن باقی نماند. میدانم که خسته ای از تمام دردهایی که ذره ذره روحت را آب کرد ولی این را بدان که من همیشه در همه حال در کنارت با یادت و

     

     خدایا! دلم می خواهد شبیه بی کس ترین آدمهای روی زمین باشم شبیه آدمهایی که جز تو یاوری ندارند از عظمت مهربانیت در حیرتم چگونه به من محبت میکنی در حالی که در سرزمین وجودم فصل سرد شیطانی حاکم است. خدایا! سجده میکنم در برابرت که اینقدر در برابر من و گناهان من صبوری کمکم کن تا این مهربانی هایت را درک کنم



  • نویسنده: ارسلان(دوشنبه 85/3/15 ساعت 7:13 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   دست عشق
  •  

     

     

    دست به دامن کـَـرَم تو آویخته ام و پای امید برای نیل به عطایای تو سرعت بخشیده ام و دست آرزو برای در برگرفتن نعمت تو گشاده ام .

    خدایا ! مرا در کارگاه یکتایی خویش صیقل ببخش تا آینه دار جمال تو باشم .

    مرا در کوره توحید بندگانت امتیازی دیگرگونه بخش که کارگزار تو باشم .

    ای پناه هر گریزنده و ای امیدگاه هر جوینده !

    ای برترین قله ی امید و ای زیباترین قاصد نوید!

    ای آنکه به تو ؛ جز با تو نتوان رسید.

    ای مهربانترین منادی!



  • نویسنده: ارسلان(پنج شنبه 85/3/11 ساعت 5:56 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   دوستت دارم
  •  

    به بزرگواریت و بخشش بی نهایتت قسم که بر من آن سان منت نهی از عطایت ؛ که چشمم روشنایی بیابد . و از امیدت ؛ که دلم اطمینان و از یقینت ؛ که مصایب دنیای فانی بر من آسان شود .

    پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر       به می ز دل ببرم هول رستاخیز

    مرا آنچنان یقینی ده که پرده های ظلمانی چشم دل پاره پاره گردد . به رحمت جاودانه‌ات ای مهربانترین مهربانان.



  • نویسنده: ارسلان(پنج شنبه 85/3/11 ساعت 5:50 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   ترس من!
  •  

    من از قصه زندگی ام نمی ترسم من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم. ای بهار زندگی ام اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد برگرد باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشاچگونه ستایشت کنم در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است چگونه ببوسمت وقتی که عشقت در وجودم جاری میشود بگزار نامت را تکرار کنم نامت زیباست دلنشین است چه داشته ای که اینگونه مرا تلسم کرده ای من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی تو هوای دلم را با طراوت کردی زمانی که با تو هستم به آسمان به بیکران برواز میکنم پس بدان دوستت دارم گرچه پایان راه را نمیدانم



  • نویسنده: ارسلان(پنج شنبه 85/3/11 ساعت 5:47 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   خستگی
  • من دست ِ خسته به تو داده ام و تو آن را محتاج دست خسته ی دیگری میکنی؟؟؟!!!

    من دل ِ شکسته به تو بسته ام ؛ تو به بیچاره ای دیگر حوالتش میکنی؟؟؟!!!

    من در ِ‌ خانه ی تو را میزنم ؛ تو مرا به پیش ِ مثل خودم می فرستی؟؟؟!!!

    نه !!!... این در اندیشه ی وجود نیست . این در باور کلمات نمی‌گنجد. این غیر ممکن است .



  • نویسنده: ارسلان(پنج شنبه 85/3/11 ساعت 5:42 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   محبت
  • محبت نقطهای اتکای جز انسانیت ندارد
     
    دو موجود یکدیگر را دوست می دارند

     شادی یکی موجب شادی دیگری میشود

     اندوه اولی مایه ی غم دومی است راحت

    و رنج  یکی موجب راحت و رنج دیگری است



  • نویسنده: ارسلان(چهارشنبه 85/3/10 ساعت 6:1 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   عشق مجنون
  • دوباره مجنون ،‌دوباره بیقرار ، مثل گردباد وحشی بیابانگرد چرخ می زنم و به گرد و خاک ، پیراهن خود را می سایم و می روم و می آیم ... میان مروه و صفای این بیابان بی انتها هروله می کنم و « عشق » تنها تندیس یک شعار کودکانه است که از ذهن جستجوگر من آویزان شده است !
    کاش دنیا رنگش مثل قلب من سفید بود یا که سبز ! من همان مسافر اعتدال ربیعی تردید و هجوم هستم ... و امروز فاتح از نبرد خویشتن با خویشتن به سوی تو دست دارز کرده ام .... ببین مرا ! به خاطر دیدنت تمام لحظه های سوختن درآتش خشم و بیداد تو را به جان خریده ام ! عشق در خانه چشمان من مثل یک اشک حلقه زده است و من پیوسته می پرسم : « خانه دوست کجاست ؟ ... »



  • نویسنده: ارسلان(چهارشنبه 85/3/10 ساعت 5:55 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

    <      1   2   3      >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • هک شرگان
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 9249
    بازدید امروز : 24
    بازدید دیروز : 0
  •   مطالب بایگانی شده

  • سمی ترین
    عشق خلق
    مگر
    بهار 1385

  •   درباره من

  • این حس من است!
    ارسلان

  •   لوگوی وبلاگ من

  • این حس من است!

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی